از تو نیــست!!!!
اشتباه از "مــن" است...
هر جا رنجیـــدم به رویت نیاوردم
"لبخنـــد" زدم
فکر کردے درد نداد
"محکــــم تر" زدے..

از تو نیــست!!!!
اشتباه از "مــن" است...
هر جا رنجیـــدم به رویت نیاوردم
"لبخنـــد" زدم
فکر کردے درد نداد
"محکــــم تر" زدے..
دارم از دوری تو دق میکنم حالیت نیس
اون که میمیره برات خوده منم حالیت نیس
من میخوام تا همیشه کناره تو بمونم
اما تو نمیزاری حرف بزنم حالیت نیس
عشقه منی حالیت نیس
عمره منی حالیت نیس
همش میخوای بری ازم دل بکنی حالیت نیس
توی قلبه من فقط جایه توئه حالیت نیس
در زمان ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را
ببیند خودش را در جایی مخفی کرد
بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته
سنگ می گذشتند
بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری است که نظم ندارد
حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و .....
با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت
نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ شد، بارهایش را زمین
گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد
ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود، کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و
یک یادداشت پیدا کرد
پادشاه درآن یادداشت نوشته بود :
پسر عاشق دختر با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود نگاه می کرد کاملا از او نا امید شده بود از کسی که انقدر دوستش داشت و فکر می کرد که او هم دوستش دارد ولی دقیقا موقعی که دختر به او نیاز داشت دختر را تنها گذاشت از بعد از پیوند کلیه در تمام مدتی که در بیمارستان بستری بود همه به عیادتش امده بودن غیر از پسر چشمهایش همیشه به دری بود که همه از ان وارد می شدند غیر از کسی که او منتظرش بود حتی بعد از مرخص شدن از بیمارستان به خودش گفته بود که شاید پسر دلیل قانع کننده ای داشته باشد ولی در برابر تمام پرسشهایش یا سکوت بود یا جوابهای بی سر و ته که خود پسر هم به احمقانه بودنش انها اعتراف داشت تحمل دختر تمام شده بود به پسر گفت که دیگر نمی خواهد او را ببیند به او گفت که از زندگی اش خارج شود به نظر دختر پسر خاله اش که هر روز به عیادتش امده بود با دسته گلهای زیبا بیشتر از پسر لایق دوست داشتن بود دختر در حالت عصبی به پهلوی پسر ضربه ای زد زانوهای پسر لحظه ای سست شد و رنگش پرید چشمهایش مثل یخ بود ولی دختر متوجه نشد چون دیگر رفته بود و پسر را برای همیشه ترک کرده بود .
دختر با خود فکر می کرد که چه دنیای عجیبی است در این دنیا که ادمهایی مثل ان غریبه پیدا می شوند که کلیه اش را مجانی اهدا می کند بدون اینکه حتی یک تومان پول بگیرد و حتی قبول نکرده بود که دختر برای تشکر به پیشش در همین حال پسر از شدت ضعف روی زمین نشسته بود و خونهایی را که از پهلویش می امد پاک می کرد و پسر همچنان سر قولی که به خودش داده بود پا بر جا بود او نمی خواست دختر تمام عمر خود را مدیون او بماند ولی ای کاش دختر از نگاه پسر می فهمید که او عاشق واقعی است
پسر عاشق
دختر با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود نگاه می کرد کاملا از او نا امید شده بود از کسی که انقدر دوستش داشت و فکر می کرد که او هم دوستش دارد ولی دقیقا موقعی که دختر به او نیاز داشت دختر را تنها گذاشت از بعد از پیوند کلیه در تمام مدتی که در بیمارستان بستری بود همه به عیادتش امده بودن غیر از پسر چشمهایش همیشه به دری بود که همه از ان وارد می شدند غیر از کسی که او منتظرش بود حتی بعد از مرخص شدن از بیمارستان به خودش گفته بود که شاید پسر دلیل قانع کننده ای داشته باشد ولی در برابر تمام پرسشهایش یا سکوت بود یا جوابهای بی سر و ته که خود پسر هم به احمقانه بودنش انها اعتراف داشت تحمل دختر تمام شده بود به پسر گفت که دیگر نمی خواهد او را ببیند به او گفت که از زندگی اش خارج شود به نظر دختر پسر خاله اش که هر روز به عیادتش امده بود با دسته گلهای زیبا بیشتر از پسر لایق دوست داشتن بود دختر در حالت عصبی به پهلوی پسر ضربه ای زد زانوهای پسر لحظه ای سست شد و رنگش پرید چشمهایش مثل یخ بود ولی دختر متوجه نشد چون دیگر رفته بود و پسر را برای همیشه ترک کرده بود .
دختر با خود فکر می کرد که چه دنیای عجیبی است در این دنیا که ادمهایی مثل ان غریبه پیدا می شوند که کلیه اش را مجانی اهدا می کند بدون اینکه حتی یک تومان پول بگیرد و حتی قبول نکرده بود که دختر برای تشکر به پیشش در همین حال پسر از شدت ضعف روی زمین نشسته بود و خونهایی را که از پهلویش می امد پاک می کرد و پسر همچنان سر قولی که به خودش داده بود پا بر جا بود او نمی خواست دختر تمام عمر خود را مدیون او بماند ولی ای کاش دختر از نگاه پسر می فهمید که او عاشق واقعی است
همکلاسی وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد . میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم . برای دیدن ادامه مطلب روی لینک زیر کلیک کنید…. تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوست پسرش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت : “متشکرم ” و از من خداحافظی کرد میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم . روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت : “قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” . میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم . یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم و از من خداحافظی کرد میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم . نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه از کلیسا بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدی ؟ متشکرم” میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم . سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود : ای کاش این کار رو کرده بودم …………….. با خودم فکر می کردم و گریه !
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :”متشکرم “و از من خداحافظی کرد
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” ، و از من خداحافظی کرد
” تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما …. من خجالتی ام … نیمدونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره.
دلم تنگ شده برا روزایی که:
شبا اس میدادی" مال خودمی "
روزا بیست بار اس میدادی" دوست دارم "
ولی قهر میکردم،قبل از اینکه بخوابی اس میدادی" آشتی نکردیمااااااا "
" هنوز قهری "
دلم تنگ شده
من عاشق شدمـــ عاشق اون کسی
که اصلا نمیدونه چی میکشمـــ
کسی که به من بی توجه شده
اون که حتی نمیفهمه دل تنگشمـــ
از این خونه ی ساکتــــ و این اتاق
از اونکه بهش خیلی وابسته امـــ
از این حس تنهایی لعنتی
از اینکه نفس میکشمـــ خسته امـــــ ...
من عاشق شدمـــ عاشق اون کسی
که اصلا نمیدونه چی میکشمـــ
کسی که به من بی توجه شده
اون که حتی نمیفهمه دل تنگشمـــ
از این خونه ی ساکتــــ و این اتاق
از اونکه بهش خیلی وابسته امـــ
از این حس تنهایی لعنتی
از اینکه نفس میکشمـــ خسته امـــــ ...
قسمـــ خورده بودی کنارمـــ بمونی
چرا زیر حرفاتـــ داری میزنی ؟!
خدا شاهدم بود بترس از نگاهش
نمیذاره ساده ازمـــ بگذری
نگو اشتباه بوده عشــــق مـــن و تــــو
نگو روزگار واسمون بد نوشتـــ
بیا باورمـــ کن منو خوبـــ نگاه کن
نذار کمـــ بیارمـــ توی سرنوشتـــ
یه دنیا بهونه چقد بچگونه
نمیبخشمتـــــ
شبـــ و روز نداری چرا بیقراری
نمیفهممتـــــ
شکایتـــ ندارم از این روزگــــار
مـــــن از ســــادگی خودمـــ دلخورمـــ
چرا باورمـــ شد میگفتی یه عمر
کنارتـــ میمونمـــ ، قسمـــ میخورمـــ ...!!!
نگاه به من نکن اینمـــ یه روزی من کسی بودمــــ
عشق تو باعثش شده حالا که اینجوری شدمــــ
آرومه قلبـــ من قراره ارومــ ارومـــ ازمـــ جدا شه
تا زیر گریه میزنمـــ من انگار که اونمــــ از خداشه
غزال سردر گمــــ من فداتــــ بشمــــ چرا پّری
یه جور باهامــــ حرف میزنی انگار که خیلی دلخوری
بگو بذار خالی بشی بزن دلتـــ خنکــــ بشه
بزن که جای دستــــ تو رو صورتــــ من حکــــ بشه
برایِ تــــو می نویسم
می رومـــ و پشتـــــ خواهمـــ کــرد به تمـــامیِ تپشــهایِ این دقایــــق
دل خواهمــ کَنـد
بی تـــــو خواهمــ زیـستـــــ
گوش خواهــمــ سپـرد
فریــاد خواهمــ شد
مهربان نخواهمــ بـود ،
دل نخواهمــ سپرد
آرامـــــتر که شدمــ
بــــــی تــــــو خواهمــ مــــــرد ...
به مـــــــن یـــــــــــــــاد بده انسان مدرنـــــــــی باشــــــــــــم
وهربار که دلتنــــــــــــــگت میشــــــــــــوم…
به جـــــــــــــــــــــــای اشــــــــــــــــک و بغـــــــــــــــض
به این جملــــــــــه اکتفا کنـــــــــــــم
که هوای بـــــــــــــد این روزها آدم را افســــــــــــــــــــرده میکنــــــــــــــــــــد…
نگاهم کن که من محتاج آن چشمان دلتنگم
بگو با من دوباره راز مستی را
که بی تو من
به یک دنیا شقایق
دل نمی بندم...
حــــــســـ خـــوـبــــیـہ بـــہ خـــوבتــــ مــیـآے
و مے بینے بـــہ کـــسے
کـــہ رهَـــآ تـــ کـــرבهـــ
بـــב جـــوریے بهتـــ ظـلمـــکـــرבهــ ،
בیگـِــہ نـَــہ
نـــیازے בآرے و نـَــہ احســـاســـے ...
وَلـَــــے اوـטּ از بـــے تو بـــوבטּ مـــیمیـــره ..
حــــــســـ خـــوـبــــیـہ بـــہ خـــوבتــــ مــیـآے
و مے بینے بـــہ کـــسے
کـــہ رهَـــآ تـــ کـــرבهـــ
بـــב جـــوریے بهتـــ ظـلمـــکـــرבهــ ،
בیگـِــہ نـَــہ
نـــیازے בآرے و نـَــہ احســـاســـے ...
وَلـَــــے اوـטּ از بـــے تو بـــوבטּ مـــیمیـــره ..
داستان عاشقانه،داستان جدید و غمگین عاشقانه مرد، دوباره آمد همانجای قدیمی روی پله های بانک، توی فرو رفتگی دیوار یک جایی شبیه دل خودش، کارتن را انداخت روی زمین، دراز کشید، کفشهایش را گذاشت زیر سرش، کیسه را کشید روی تنش، دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش… خیابان ساکت بود، فکرش را برد آن دورها، کبریت های خاطرش را یکی یکی آتش زد. در پس کورسوی نور شعله های نیمه جان ، خنده ها را میدید و صورت ها را صورتها مات بود و خنده ها پررنگ ، هوا سرد بود، دستهایش سردتر، مچاله تر شد، باید زودتر خوابش میبرد صدای گام هایی آمد و .. رفت، مرد با خودش فکر کرد، خوب است که کسی از حال دلش خبر ندارد، خنده ای تلخ ماسید روی لبهایش. اگر کسی می فهمید او هم دلی دارد خیلی بد میشد، شاید مسخره اش می کردند، مرد غرور داشت هنوز، و عشق هم داشت، معشوقه هم داشت، فاطمه، دختری که آن روزهای دور به مرد می خندید، به روزی فکر کرد که از فاطمه خداحافظی کرده بود برای آمدن به شهر… گفته بود: بر میگردم با هم عروسی می کنیم فاطی، دست پر میام …فاطمه باز هم خندیده بود. آمد شهر، سه ماه کارگری کرد، برایش خبر آوردند فاطمه خواستگار زیاد دارد، خواستگار شهری، خواستگار پولدار، تصویر فاطمه آمد توی ذهنش، فاطمه دیگر نمی خندید… آگهی روی دیوار را که دید تصمیمش را گرفت، رفت بیمارستان ، کلیه اش را داد و پولش را گرفت ، مثل فروختن یک دانه سیب بود…!!! حساب کرد ، پولش بد نبود ، بس بود برای یک عروسی و یک شب شام و شروع یک کاسبی!!! پیغام داد به فاطمه بگویند دارد برمیگردد… یک گردنبند بدلی هم خرید، پولش به اصلش نمی رسید، پولها را گذاشت توی بقچه، شب تا صبح خوابش نبرد. صبح توی اتوبوس بود، کنارش یک مرد جوان نشست. - داداش سیگار داری؟ چشم باز کرد ، کسی کنارش نبود ، بقچه پولش هم نبود ، سرش گیج رفت ، پاشد : - پولام .. پولاااام . صدای مبهم دلسوزی می آمد ، - بیچاره ، - پولات چقد بود؟ - حواست کجاست عمو؟ پیاده شد ، اشکش نمی آمد ، بغض خفه اش می کرد ، نشست کنار جاده ، از ته دل فریاد کشید، جای بخیه های روی کمرش سوخت. برگشت شهر، یکهفته از این کلانتری به آن پاسگاه، بیهوده و بی سرانجام ، کمرش شکست ، دل برید ، با خودش میگفت کاشکی دل هم فروشی بود.… - پاشو داداش ، پاشو اینجا که جای خواب نیس … چشمهاشو باز کرد ، صبح شده بود ، تنش خشک شده بود ،خودشو کشید کنار پله ها و کارتن رو جمع کرد. در بانک باز شد ، حال پا شدن نداشت ،آدم ها می آمدند و می رفتند. - داداش آتیش داری؟ صدا آشنا بود، برگشت، خودش بود ، جوان توی اتوبوس ، وسط پیاده رو ایستاده بود ، چشم ها قلاب شد به هم ، فرصت فکر کردن نداشت ، با همه نیرویی که داشت خودشو پرتاب کرد به سمت جوان دزد. - آی دزد ، آیییییی دزد ، پولامو بده ، نامرد خدانشناس … آی مردم … جوان شناختش. - ولم کن مرتیکه گدا ، کدوم پولا ، ولم کن آشغال … پهلوی چپش داغ شد ، سوخت ، درست جای بخیه ها ، دوباره سوخت ، و دوباره ….افتاد روی زمین. جوان دزد فرار کرد. - آییی یی یییییی مردم تازه جمع شده بودند برای تماشا، دستش را دراز کرد به سمت جوان که دور و دور تر میشد ، - بگیریتش .. پو . ل .. ام صدایش ضعیف بود ، صدای مبهم دلسوزی می آمد : - چاقو خورده … - برین کنار .. دس بهش نزنین … - گداس؟ - چه خونی ازش میره … دستش را گذاشت جای خالیه کلیه اش ، دستش داغ شد چاقوی خونی افتاده بود روی زمین ، سرش گیج رفت ، چشمهایش را بست و … بست . نه تصویر فاطمه را دید نه صدای آدم ها را شنید ، همه جا تاریک بود … تاریک . همه زندگی اش یک خبر شد توی روزنامه : یک کارتن خواب در اثر ضربات متعدد چاقو مرد . همین… هیچ آدمی از حال دل آدم دیگری خبر ندارد ، نه کسی فهمید مرد که بود، نه کسی فهمید فاطمه چه شد ؛مثل خط خطی روی کاغذ سیاه می ماند زندگی… بالاتر از سیاهی که رنگی نیست ، انگار تقدیرش همین بود که بیاید و کلیه اش را بفروشد به یک آدم دیگر ، شایدفاطمه هم مرده باشد ، شاید آن دنیا یک خانه یک اتاقه گرم گیرشان بیاید و مثل آدم زندگی کنند ، کسی چه میداند ؟! کسی چه رغبتی دارد که بداند ؟ زندگی با ندانستن ها شیرین تر می شود ، قصه آدم ها ، مثل لالایی نیست قصه آدم ها ، قصیده غصه هاست …
نام داستان: در پی خوشبختی،به دنبال خوشبختی
سیگاری نبود، جوان اخم کرد.
نیمه های راه خوابش برد، خواب میدید فاطمه می خندد، خودش می خندد، توی یک خانه یک اتاقه و گرم…
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم
سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به
وضوح حس می کردیم…
می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از
ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه
زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…
هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…
تا اینکه یه روز
علی نشست رو به رومو
گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا شک کنه که
دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر
تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس
راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…
گفتم:تو چی؟گفت:من؟
گفتم:آره…اگه مشکل از من باشه…تو چی کار می کنی؟
برگشت…زل زد به چشام…گفت:تو به عشق من شک داری؟…فرصت جواب ندادو
گفت:من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم…
با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون
هنوزم منو دوس داره…
گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه…
گفت:موافقم…فردا می ریم…
و رفتیم…نمی دونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه می جوشید…اگه واقعا عیب از من
بود چی؟…سر
خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت
فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم…
طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه…هم من هم اون…هر دو آزمایش دادیم…بهمون
گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره…
یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید…اضطرابو می شد خیلی اسون تو چهره
هردومون دید…با
این حال به همدیگه اطمینان می دادیم
که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس…
بالاخره اون روز رسید…علی مث همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب ازمایشو
می گرفتم…دستام مث بید می لرزید…داخل ازمایشگاه شدم…
علی که اومد خسته بود…اما کنجکاو…ازم پرسید جوابو گرفتی؟
که منم زدم زیر گریه…فهمید که مشکل از منه…اما نمی دونم که تغییر چهره اش از
ناراحتی بود…یا از
خوشحالی…روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می
شد…تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود…بهش
گفتم:علی…تو
چته؟چرا این جوری می کنی…؟
اونم عقده شو خالی کرد گفت:من بچه دوس دارم مهناز…مگه گناهم چیه؟…من
نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم…
دهنم خشک شده بود…چشام پراشک…گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو
دوس داری…گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی…پس چی شد؟
گفت:آره گفتم…اما اشتباه کردم…الان می بینم نمی تونم…نمی کشم…
نخواستم بحثو ادامه بدم…پی یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم…و
اتاقو انتخاب کردم…
من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم…تا اینکه علی احضاریه اورد برام و گفت می خوام
طلاقت بدم…یا زن بگیرم…نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم…بنابراین از فردا تو واسه
خودت…منم واسه خودم…
دلم شکست…نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش
کرده بودم…حالا به همه چی پا زده…
دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم…برگه جواب ازمایش هنوز توی
جیب مانتوام بود…
درش اوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم…احضاریه
رو برداشتم و از خونه زدم بیرون…
توی نامه نوشت بودم:
علی جان…سلام…
امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی…چون اگه این کارو نکنی خودم
ازت جدا می شم…
می دونی که می تونم…دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی
شه جدا شم…وقتی جواب ازمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه…باور کن اون قدر
برام بی اهمیت بود که حاضر
بودم برگه رو همون جاپاره کنم…
اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه…
توی دادگاه منتظرتم…امضا…مهناز
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.
.
کارت شناساییم با دو قطعه عکس مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!
.
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.
.
روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.
.
دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!
.
کسانی که زیر تابوت مرا می گیرند، باید هم قد باشند.
.
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به دختران بیکار ندهید.
.
گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.
.
کله مرغ برای سگها یادتون نره چون گناه دارند گشنه بمونند.
.
بجای عکسم روی آگهی ترحیم کارت معافیم رو بزارید.
.
در مجلس ختم من گاز اشک آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.
.
از اینکه نمی توانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم و خواهش میکنم پشت سرم حرف در نیارید.
.
التماس میکنم کفنم را از یک پارچه مارکدار انتخاب کنید تا جلوی آدمهای که تازه به دوران رسیده کم نیاریم.
.
به مرده شوی بگویید مرا با چوبک بشوید چون به صابون و پودر حساسیت دارم.
.
چون تمام آرزوهایم را به گور می برم، سعی کنید قبر مرا بزرگ بسازید که جای آنها هم باشد.
اگر گاهي ندانسته به احساس تو خنديدم ...
اگر از روي خودخواهي فقط خود را قشنگ دیدم ...
اگر از دست من در خلوت خود گريه مي كردي ...
اگر بد كردم و هرگزبه روي خود نياوردم ...
اگر تو مهربان بودي و من نامهربان بودم ...
اگر براي ديگران بهار و برای تو خزان بودم ...
اگر تو با تحمل گله از خودخواهي ام كردي ...
اگر زجري كشيدي تو گاهي از زبان من ...
اگر رنجيده خاطر گشتي از لحن بيان من ...
گناهم را ببخش ...
صداي باران را مي شنوي ...؟
فقـــــط کمــــی صبـــــــــــر کـــــن
پس حست را خوب کن، همین امروز...
فقط بگذرد ....
فرهاد کجایی؟شیرینت کو؟
مجنون تو کجایی؟ لیلی تو کجاس؟
کجایین ببینین نسل های امروزی بدنامتون کردن...
اونقدر بی کس شدن که کسایی رو تو زندگیشون را میدن که ننه باباهاشون به زور اونا رو تو خونه را میدن...
مجنون کجاییییییییییییییییییییییییییییییییی؟
کجایی که ببینی مقدس ترین کلمه ی زندگی رو چه کثیفش کردن...
خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
فقط یه چیز...
هیچ تنهایی رو اونقدر تنها نکن که به هر بی کس و کاری بگه عشقم...
دفتر عشـــق که بسته شـد
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیکه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو کارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیکنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاکیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خـــــــــــــــــلاص رو
ازاون که عاشقـــت بود
بشنواین التماسرو
...............
.........
....
.
با کسی باش که “تو” را بخواهد
نه کسی که تو را “هم” بخواهد . . .
اگر کارگردان بودم ، “صدای نفسهایت” موسیقی متن تمام فیلم هایم بود . . .
*
*
*
در تمام دارو خانه ها موجود است
نرم کننده موی سر
نرم کننده پوست دست
کاش می شد برای نرم کردن دل تو هم ، نسخه ای گرفت . . .
*
*
*
عادت به مسواک زدن ، دندانها را سپید میکند
و تکرار هر شب خاطرات ، موها را . . .
ﺭﻓﺘﯽ ﺑـﻪ ﻧﺪﺍﺷــﺘــﻪ ﻫﺎﺕ ﺑِﺮﺳﯽ … ﻧﺮﺳﯿﺪﯼ …
ﻭﻟﯽ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﻣﻨﻮ ﺑـﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾــﻨﺎ ﺭﺳﻮﻧﺪ
ﺑﺮﻭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺎﺵ ﯾﻪ ﺟـﺎ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺧﻮﺭﺩﯼ ﺑـﯽ ﻣﺼﺮف
*
آغوشِ مهربون ها بخشِ مراقبت های ویژه است . . .
*
*
*
همه میتونن اسمت رو صدا کنن اما کم هستن کسایی که وقتی اسمت رو صدا میزنن
لذت میبری و با تمام وجود دوس داری در جوابشون بگی : جانم . . .
*
*
*
تو نیستی
خاطراتت ضعیف گیر آورده اند . . .
*
*
*
برایت و ان یکاد میخوانم و آیت الکرسی
اینها هم که نباشند سلامت خواهی ماند ، نگاه عاشق دعاست . . .
*
*
*
بغض کرده ام ، این بغض لعنتی با هیچ چیز نمی شکند !
جز با صدای تو ، صدایت را می خواهم
هستی ؟
*
*
*
قهوه ، بادام ، شکلات
همه تلخی ها را چشیده ام ، هیچکدام قدر نبودنت تلخ نبودند . . .
*
*
همیشه سخت ترین نقش نمایش
به بهترین بازیگر تعلق دارد
شاکی سختی های دنیا نباش
شاید تو بهترین بازیگر خدا باشی . . .
*
*
*
نه هوا خراب است ، نه حواسم پرت است و نه کسی دلم را شکسته !
فقط
کمی از من هوای کمی از “تو” را دارد . . .
*
*
*
نسیم از من هزاران بوسه گرفت
هزاران بوسه بخشدیم به خورشید
در آن زندان که زندانبان تو بودی
شبی بنیادم از یک بوسه لرزید
*
*
*
یه دریاتصور کن بدون آب باشه
یه انسان تصورکن غمگین باشه
یه شب تصورکن بدون خواب باشی
یه بهارتصورکن بدون گل باشه
یدونه ام من تصورکن بدون تو
*
*
*
دلم شکسته است و هرچه می گردم تکه هایش جور نمی شود
مگر می شود به یک عاشق وصله های ناجور چسباند !
*
*
*
نمی خواهم خاطره ی فردایم شوی !
امروز من باش ، حتی لحظه ای . . .
*
*
*
از هرچه بهار ، هست بالا دستت
بالاست ز هر بهار زیبا دستت
هر طرح که در فکر طبیعت باشد
آن طرح کلید می خورد با دستت
*
*
*
تقویم امسال من باز هم سپید ماند
اتفاق ها منتظر تو اند !
*
*
*
تلاش برای زنده کردن یک رابطه از دست رفته
مثل اینه که بخوای یه چای سرد شده رو با ریختن آب جوش گرم کنی
نه رنگش مثل اول میشه نه طعمش
*
*
*
باران
سقوط آزاد را تنها برای این به جان میخرد که در زمین پوشش دهد اشک های یک مرد را . . .
*
*
چه تقدیر بدیست ، من اینجا بی تو میسوزم و تو آنجا با او میسازی !
به سلامتیه لبخندی که کمکت میکنه تا برا همه توضیح ندی حالت داغونه !
*
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽِ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺑﺎﻫﺎﻣﻮﻥ ﺣﺎﻝ ﮐﺮﺩ ، ﺍﮔﻪ ﻧﺒﻮﺩﯾﻢ ﺍﺯﻣﻮﻥ ﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩ !
ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺩﻋﺎﻣﻮﻥ ﮐﺮﺩ ، ﺍﮔﻪ ﻧﺒﻮﺩﯾﻢ ﺁﺭﺯﻭﻣﻮﻥ ﮐﺮﺩ !
ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺧﻨﺪﯾﺪ ، ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺒﻮﺩﯾﻢ ﻧﺎﻟﯿﺪ !
ﺳﻼﻣﺘﯽِ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺩﻟﺨﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﻭﺍﺱ ﺩﻟﺨﻮﺷﯽِ ﻣﺎ ﺧﻨﺪﯾﺪ . . .
*
*
*
به جرم اینکه بهشت زیر پایشان بود دنیا را برای خود جهنم کردند !
به سلامتی مادرها . . .
*
*
*
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺑﻬﺶ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﯽ !
ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯﻡ ﺩﻟﺖ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﺷﻤﺎﺭﺷﻮ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮﭼﻪ ﺗﻠﻔﻨﺖ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﯽ . . .
*
*
*
سلامتی اونایی که خوابشون پریشونه و به جای شب بخیر شنیدن آهنگ غمگین گوش میدن و اونقدر گریه میکنن تا خوابشون ببره !
*
*
*
به سلامتی خودم ؛ چراشو نپرس ، اشکت درمیاد !
*
*
*
سلامتی کسی که اونقدر بیادشیم که اگه به یادخدابودیم نصف بهشت مال مابود . . .
*
*
*
بسلامتی دل هایی که واسه هم پرپر میزنن اما همیشه سرنوشت پراشونو قیچی میکنه !
وقتی تک باشی حتی از شاهم سر تری . . .
به سلامتی همه اونایی که واسمون همیشه تکن !
*
*
*
به سلامتی تمام لحظات شیرین زندگیمون که تا اومدیم لذتشو ببریم یا زود تموم شد یا سریع واسمون تلخش کردن !
*
*
*
به سلامتی مادر به خاطر اینکه همیشه از غمهامون شنید اما هیچوقت از غمهاش نگفت . . .
.
به سلامتی رفیقی که همیشه باهاته ، نه فقط به یادته . . .
رفیقی که مث سایه ت همیشه باهاته . . .
سلامتی هرچی رفیقه . . .
چه مجازی ، چه حقیقی . . .
*
*
*
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﯾﺒﺮﺷﻮﻥ ﺩﻧﯿﺎﻣﻮﻧﻮ می لرزونه . . .
*
*
*
سلامتی همه اونایی که تو همین خاک متولدشدن ، جنگیدن و جز همین خاک شدن !
*
*
*
سلامتی مادری که :
هم مادر بود هم پدر ! هم مریض بود هم سالم !
هم گرسنه بود ، هم سیر !
هم پیر بود ، هم جوون !
هم دل شکسته بود ، هم دل زنده !
مادرهایی که دلخوشیشون تو دلخوشی ما خلاصه میشه . . .
*
*
*
به سلامتیه لبخندی که کمکت میکنه برا همه توضیح ندی حالت داغونه . . .
*
*
*
به سلامتی کسی که همیشه آخر اس ام اس هاش اسمشو می نویسه چون میدونه هیشکی شمارشو Save نکرده . . .
*
*
*
به سلامتی خودمون که خوبیم !
ولی بعضیا فکر میکنن خوبی از خودشونه . . . !
*
*
*
به سلامتی اونایی که دلشون مث ورقه شاگرد تنبلا پاک و سفیده !
*
*
*
سلامتی اونکه تنها موند اما التماس نکرد
سلامتی اونکه داغ دید اما داغدار نکرد
سلامتی اونکه ضربه دید ولی به خدا واگذار کرد
سلامتی اونکه میتونست ولی رحم کرد
سلامتی اونکه مرد ولی کم نیاورد . . .
*
*
*
به سلامتی مبصر کلاس که کتک رو خودش خورد ولی نگفت کار کی بود !
*
*
*
به سلامتی دلی که خسته س ولی بازم رو پای خودش وایمیسته . . .
*
*
*
سلامتی بازی های کامپیوتری که بهمون یاد داد هر جا دشمن زیاده معلومه مسیرو درست رفتیم !
*
*
*
ب سلامتی هر چی شب زنده داره دل شکستست
*
*
*
به سلامتیه اونایی که قلبشون عینه پرگاره و فقط دوره یه نقطه میچرخه . . .
*
*
*
*
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﻭﻥ ﺑﯽ ﻣﻌﺮﻓﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﯿﺎﻝ ﺭﺍﺣﺖ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﻭﻟﯽ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻭ ﺍﺯ ﭼﺸﺎﯼ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪ !
*
*
*
به سلامتیه اونی که تو عصبانیت خواست آرومم کنه ، هرچی از دهنم درومد بهش گفتم . . .
آخرش فقط گفت : بهتری ؟!